یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

نام تو را


پشت پلک هایم نام تو را نوشتم

تا وقتی چشم هایم را بر روی کسی میبندم بداند چرا !



از یک روزی به بعد...


از یک روزی به بعد...حذف می کنی عادت ها را...احساس ها را...
آدم ها را...آدم ها را...آدم ها را...
یک کاغذِ سفید،
یک به نام ِخدا،
یک نقطه سر ِ خط....

از یک روزی به بعد، برایِ خودت،
برایِ دلت، روز می گذرانی،
بی خیال می شوی...

از یک روزی به بعد،
برایِ آدم بودن، آدم ماندن،
برایِ احساست

برایِ خودت میروی و پشتِ سرت را هم نیم نگاهی نمی کنی...



 

تـآ ب ِ حـآل شـده


تـآ ب ِ حـآل شـده دوسـت داشتـنت رآ قـورت بـدهے ..؟!
لبـخـَند بـزنے ...



... بـی تفـآوت بـآشے ...؟!

شـده دلتـَنگے بپیـچـَد ب ِ دلـت ، رآه نفـَست رآ ببنـد ، خفـه ات کـند ؟



هے دسـتت برود سَمـت گـوشے ...

بـرش دآرے...

نگـآهـش کـنے ...

پـَرتـش کـنے ...



شـُده یـک آهنگ بـرآیـت بشـود روح یـک لـَحظـه ...

بشـود خـآطره ...

و هـر چـه بیشتـر تکـرآر کـند دیـوانـه تـرت کنـد ...؟


شـُده بـروی همـآن خیـآبـآنے ک ِ بـآ او رفتـه اے

چـند مـتر رآ هـے بـآلـآ و پـآییـن کـنے

اشـک بـریـزے 

لـذت ببـرے

همـآن قـَدر ک ِ آنـروز لـذت بـردے ...؟



شـُده قسـَم بخـورے دیگـه کـآرے ب ِ کـآرش نـَدارے ...؟

امـآ یـهـو در یـک لـَحظـه گـوشے ِ مبـآیل ُ بـردآرے پیغـآمـے تـآیـپ کـُنـے ...

انگـشتـت بـروَد سـَمت ِ کـلمـه ے ِ Send...

منـطقـَت بمـیرد ، قـلـبَت تـُند تـُند بـزنـد و Send کـُنـے ....؟



شـُده تمـآمـ روز رآ در انتظـآر یـک جـوآب بـے قـَرار بـآشـے ...

نـرسـَد ایـن جـوآب ....


آخـَر گوشـے رآ بـَردارے و ایـنطـور بنـویسی " اشکـآلـے نـَداره اگـه نمیـخوآی جـوآب بـدے نـَده فقـط مـیخواستـَم بـدونـَم خـوبـے ؟ همیـن . مـواظب ِ خـودت بـآش "



شـُده بـآز جـوابـے نیـآد ...؟

بـآز بشکـنـے...

هـزار بـآر دیگـر هـم بشکنـے امـآ بـآز بـآ دسـت ُ دل شکستـه

دوسـتش داشتـه بـآشـے ...؟

شـُده ایـن همـه عـآشق بـآشـے ...؟

+ خـوب نیستــَمـ :|

+ چـیه چـیزی میـخوای بگـی جون ِ دلـم ؟ میخـوای بگـی دوسـَم داری ؟ میدونـه دلـَم :)

حسی در دلم نیست

باران کم کم از نفس افتاده ی بهار!

بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟

 

حسی برای تازه شدن نیست در دلم

از آسمان ساکت شعرم برو کنار

 

از دست های خشک تو آبی نمی چکد

بیزارم از دو قطره ی با منت ات، نبار

***

باغی که زیر پای تو پژمرد و دم نزد

اندام زخم خورده ی من بود روزگار! ـ

 

« بر ما گذشت نیک و بد اما...» تو بی خیال

پاییز باش و بعد زمستان، چرا بهار؟

 

دیگر کسی به باغ توجه نمی کند

وقتی نداده میوه به جز نیش های خار

 

با مردم همان طرف شهر باش و بس

بُغضی گرفته راه گلو را به اختیار

 

دارد بهار می گذرد با گلوی خشک

چشمان من قرار ندارند از قرار.

 

جواد کلیدری




لب تشنه ام




تاریکم ای یلدا، مهتاب میخواهم
لب تشنه ام ای اشک، سیلاب میخواهم

در حسرت موجم، باران کفافم نیست
درمان درد من باران نم نم نیست

پس تشنه میمانم، غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی

چشم من از وقتی با عشق تو تر شد
آیین من اینبار آیینه ای تر شد

پیدا شو ای مرحم بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت بیدار میمانم

افشین یداللهی




زمانه ی تلخ

دلم همیشه پر است از زمانه ی تلخ
که لحظه لحظه می دهدم یک نشانه ی تلخ
 
دلم همیشه پر است از غمی که می آید
شبیه بغض گلوگیر، در بهانه ی تلخ
 
تب و تباهی و حس قریب تنهایی
عجب ضیافت شومی در این شبانه ی تلخ“
 
چقدر حس بدی است حس تنهایی”
دوباره زمزمه ی زیر لب، ترانه ی تلخ
 
کبوتری که جدا مانده از جفتش
چگونه پر بزند رو به آشیانه ی تلخ؟
 
قلم به دست من هر شب به گریه می گوید:
چرا دوباره شروعِ شعرِ عاشقانه ی تلخ؟
 
تمام قصه همین بود: اینکه تو بروی
ومن به انتظار تو خیره، به بی کرانه ی تلخ
 
احسان نصری

معجزه

من و تــــــــــ ــو برای رسیدن بهم


 هیچ چیــــــزی


کم نداریم!


به غیر از ،



"یک مــعجــــــــــــــــزه"


عاشقی

دارم از خودم با فکر تو رد می شم

                                       دارم عاشقی رو با تو بلد می شم