می خندم!
تظاهر به شادی می کنم!
حرف میزنم مثل همه...
اما...
خیلی وقت است مرده ام!
خیلی وقت است دلم می خواهد روزه ی سکوت بگیرم!
دلم می خواهد ببارم...
گاهی خسته می شوم
از بودنم
گاهی دلم می گیرد
گاهی از دیدار ها خسته می شوم
گاهی به دیدار ها دلتنگتر
گاهی یکی را صدا میزنم که به دادم برسد
گاهی فریاد کسی می شوم ، تا با من صدا بزند
گاهی با سکوتم ، فریاد کسی را جواب میدهم و به کمکش می شتابم
گاهی سکوتم ،فریاد می کند که به دادش برسم
گاهی فریادم ، سکوت می شود و اِنقدر آرام می شوم
که در میان فریاد ها به سکوت فرو می روم
آری فریاد من سکوت است !
------------->انّاالیه الرّاجعون<---------------
من خود ز خود بیگانه ام ، من خود ندانم کیستم
هستِ من از هستی او ، گر او نباشد نیستم
هر سو به هر جا رو کنم ، رویش هویدا می شود
در آینه چون رو کنم ، معشوق پیدا می شود
او جوهر و او دایره ، او کلّ و من در کنگره
شرحش به عقلم می رسد ، عقلم به شرحش در گِرِِِه
هرگز خماری نا کشد ، هر کس ز جامش مست شد
نابود بودم ، بودِ من ، از جوهر او هست شد
در های و هوی میکده ، نام تو را هو می کشم
با اشک ، با مژگانِ خود ، راه تو جارو می کشم
بی دانه در دام تو شد ، این مهربان آهوی من
در گودِ تو بر خاک شد ، این ناتوان زانوی من
در من دگر مرده ست من ، مرده ست در من میم و نون
گر مرگ راهِ وصل ماست ، اِنّااِلیه الرّاجعون