دست هایت پل آرزوهای من
آغوشت امن تـرین جای دنیـا
نوازش هایت مرهم کهنه زخـم هایم
چشم هایت ساحل آرامش دل طوفان زده ام
پلک نزن ، بگذار اسارتم را به نظاره بنشینم
واما ...
لب هایت گرمابخش بر دل ســردم
واااای اگر سهم من از زنـدگی تو باشـی
میان آتش مثال ابراهیم خواهـم رفت
با تو از خاطره ها سرشارم
با تو تا آخر شب بیدارم
عشق من دست تو یعنی خورشید
گرمی دست تو را کم دارم
من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم
به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست
اشتیاق است که هر لحظه به تو،من دارم
آرام چشم هایت راببند...