یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

چه زیباست

چه زیباست به خاطر تو زیستن


و برای تو ماندن و برای تو سوختن


و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن


برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن


ای کاش می دانستی


بدون تو و به دور از دست های مهربانت


زندگی چه نا شکیباست


.مـــــردانـــگی میــخواهـــــد



هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..!

میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟

.
مـــــردانـــگی میــخواهـــــد

مــــــــانـدَن ،

پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد







بال عشق …


آمدی ، گل در وجودم زاده شد

برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد


کوچ کردی مدتی از بزم عشق

باز قلبت ، راهی این جاده شد


با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی

نبض و گرمای تنت سجاده شد


پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی

عشق در بطن دلت ، آماده شد


من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم

این پیام از من به قلبت ، داده شد


بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی

روز و شب سمت نیازم ، باده شد


ذره ذره ، غرق گشتم در جنون

حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد


گشته زندانی وجودم در قفس

با تو اما ، بال عشق آزاده شد


آفتاب مشرق و مغرب کنون

هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد


کورس عشقت تا نهایت می رود

راز دل از عشق تو ، بگشاده شد



افسانه واقعی



خاطرت

خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم

با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم


انتهای جاده های بی تو بن بست است و من

از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم


جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت

حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم


من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام

از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم


زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که

جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم


هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت

خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم

 

 

سمانه میرزایی


از دلت دورم

اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم

باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم  !

 یا گریه هایم را میان شعر میگویم

 یا مینوازد گریه را نت های سنتورم

یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است

یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم!

هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد

شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم

مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند

پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم

یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر

در بین باران های دلتنگی ش محصورم

شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت!

یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!

 

حانیه دری

بدتر شد



هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد

 از دل مـا نرود مهر و  وفــا  ، بدتر  شد ...


مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم 

و به جای تو،  بگویم  که شما ، بدتر شد

 

آسـمان وقـت قـرار من  و تــو  ابری بود 

تـازه  با رفتـن تـو وضـع هـوا  بد تر شــد

 

این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد

بلکه برعکس ،  فقط رابطـه ها  بد تر شـد


چاره دارو و دوا نیست،که حال بد من

بی تو با خوردن  دارو  و  دوا  بد تر شد


روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشـق تـو را بدتـر شـد ...


شادی صندوقی



شدنی نیست


اصرار نکن... ما شدنِ ما شدنی نیست

تردید نکن... این گره ها وا شدنی نیست

 

این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم

در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست

 

صد ابر اگر تا ابد الدّهر ببارند

این برکه ی قحطی زده دریا شدنی نیست

 

در فرش غزل نقش تو را بافته ام تا

این فاصله را پر کنم... اما شدنی نیست

 

کم وعده بده... موعد انگور گذشته است

این غوره ی هجر است که حلوا شدنی نیست

 

دلبسته ی مویی شده ام... سرنخ این عشق

در خرمن گیسوی تو پیدا شدنی نیست

 

من دور تو می گردم و می گردم و این دور

هر چند محال است... ولی ناشدنی نیست

 

‏محمد عابدینی



نقش نگاهت


نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده

چنانکه ماه تنش را به حوض آب زده


امید آب ندارد پرنده ی عطشم

زبسکه بال به امید هر سراب زده


شبیه رود به دنبال نرمی دریا

عبور کرده ام از زندگی شتاب زده


چگونه شک نکنم دست مهربانش را؟

به حسن نیّت این مردم نقاب زده؟


بخواب ای شب رویا ، چرا که مهتابت

حلول کرده دراین سایه های خواب زده


اگرچه جای سفر روی برف می ماند

به ردپای من انگار آفتاب زده

 

 

علی ارجمند