ای کسانی که مامورین دفن من هستید
برروی تابوتم پرده ای سیاه بکشید تا همه ببیند که سیاه بخت بودم
دستانم را از تابوت آویزان کنید تاهمه ببیند که دست خالی از دنیا رفتم...
چشمانم را باز بگذارید تاهمه ببیند که چشم انتظار از دنیا رفتم ...
ودر آخر اینکه تکه یخی بر روی قلبم بگذارید تا با اولین تابش خورشید...
دوست داشتنت را
بغل گرفتمُ دویدم...
آدم ها با دور شدنشان
دوست داشتن شان را هم می بردند!
.
.
سیدمحمد مرکبیان
خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم
با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم
انتهای جاده های بی تو بن بست است و من
از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم
جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت
حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم
من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام
از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم
زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که
جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم
هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت
خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم
سمانه میرزایی
هنوز مثل سابق
“مهربانم”
اما دیگر کسی صدایم نمی کند
“مهربانم” …
میدونید!!!
ﻭﻗﺘﯽ
ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ “ﮔﯿﺮ” ﺑﺎﺷﻪ ،
ﮐﻞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﻭ “ﻧﺦ ﮐﺶ” ﻣﯿﮑﻨﻪ …
انتظار دارند برقصـــم ،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در دنیایـــی که هیچ آهنگــی از آن ،
مــرا تحریــــک نمیکند .