یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

دل بارانی

شست باران همه ی کوچه خیابان ها را
پس چرا مانده غمت بردل بارانی من..؟؟


تکلیف چشمانم

تکلیف چشمانم،
هیچ گاه با تو روشن نبود
تا بودی
نمناک بود
جویبار بود
ابر بود...باران بود
مثل قدیم
زاینده رودی روان بود
حال که نیستی
خشک شد
حیران شد
گود نشست ، ویران شد
برهوتی تشنه،
کویر لوطی عریان شد
تکلیف این چشمانم
هیچگاه با تو روشن نشد

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگ ریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

سید مهدی موسوی


میراث خانوادگی ما

باران میراث خانوادگی ما بود .

کوچک که بودم…

از سقف خانه ی ما میچکید

 بزرگ که شدم. . . .

از  ” چشمانم “


با قلم موی خیالت یادگاری میکشم

با قلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم

بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم

لاله یِ لبهایِ تو گل بوسه را جان می دهد
بوسه ها را لب به لب سرخه اناری میکشم

نیستی از من ولی انگار چیزی کم شده
مثل ساعت لحظه ها را بی قراری میکشم

گفته بودی می روم اما کسی باور نکرد
سالهاست من بعد تو چشم انتظاری میکشم

آسمان بی ماه مانده تا تو برگردی شبی
پشت پایت آب را بی اختیاری میکشم

یاد تو هر شب قلم مو را به دستم می دهد
با قلم موی خیالت یادگاری میکشم!
 شاعر:؟؟

اما تو بیا …

در این کوچه

باد نمی آید

باران نمی آید

اما تو بیا …


باران...

معاشقه ی ما
به جبر ارتباطی ندارد
هر کجای زمین که دلتنگ شدی
بغض ات را به نزدیکترین درخت برسان
آنوقت ،اینجا
تمام باران یک شهر
تنها بر شاخه های من است که می بارد

- روزبه سوهانی -

از چـه پـریشـان حـالـی ؟!



آدمکـــ خستـه شـدی ..


از چـه پـریشـان حـالـی ؟!

پـاسـی از شبـــ کـه گـذشتـه اسـت ..

تـو چـرا بیـداری ؟!

آن دو چشـم ِ پُـر ِ غـم را بـه کجـا دوختـه ای ؟!

دلتــــ از غصـه سیـاه اسـت ..

چـرا سوختـه ای ؟!

تـو کـه تصـویـر گـر ِ قصـه ی فـردا بـودی ...

تـو کـه آبـی تـر از آبـیِ دریــآ بـودی ...

آدمکـــ رنگـِــ خـودت را بـه کجـا بـاختـه ای ؟!

کـاخ ِ امـید خـودت را تـو کجـا سـاختـه ای ؟!

آخـریـن بـار کـه بـر مزرعـه مـن بـاریـدم ..

روی ِ دستـان ِ تـو مـن شـاپـرکـی را دیـدم ..

تـو چـرا خُشـک شـدی ؟!

او چـرا تنهـا رفتــــ ؟!

مـن کـه یکـــ سـال نبـودم ..

چـه کسـی از مـا رفتــــ ؟!

ایـن سکـوتـت کـه مـرا کُشـت

.. صـدایـی تـر کـن !

ایـن منـم آبـی ِ بـآران ..

تـو مـرا بـآور کـن !

بـآور از خـویـش نـدارم کـه چنیـن مـی بـآرم ..

بگـذر از ایـن تـن ِ فـرسـوده کـز آن بیـزارم ..

نـه دگـر بـآرش تـو قلـب ِ مـرا سـودی هسـت !

نـه بـرای ِ تبــِــ مـن فـرصـتِ بهبـودی هسـت !

آنکـه پـروانـه شـدن را زمـن آمـوختـه بـود ؛

دلـش انگـار بـه حـال ِ دل ِ مـن سـوختـه بـود ..

شـاپـرکـــ رفتـــ ..

دلـی مُـرد ..

عـزآ بـرپـا شـد !

رفتـــ و انگـار دلـم مثـل ِ خـدا تنهـآ شـد ..

آری ... ایـن بـود تمـام ِ مـنُ ایـن بیـداری !

جـآن ِ بـاران چـه شـده ؟ از چـه پـریشـان حـالـی ؟

بـرو کـه آدمکـی منتظـر بـآران اسـت ..

او کـه بـا شـاپـرکــِــ قصـه ی مـا خنـدان اسـت !

مـنُ ایـن مـزرعـه هـم بـاز خـدایـی داریـم ...








من ساده عاشقت شده بودم



هی ابر می‌شدم من و باران نمی‌ گرفت

باید شروع می‌شد و پایان نمی‌ گرفت

 

تصویر گیج زندگیِ با توام دریغ

از دور جلوه داشت ولی جان نمی‌ گرفت

 

من ساده عاشقت شده بودم ولی چه سود

وقتی که زندگی به من آسان نمی‌گرفت

                    

بین من و تو فاصله انداخت عاقبت

تقدیر از من و تو که فرمان نمی‌ گرفت

 

کیفیت عبور تو از من....من از تو ....آه   !

این گونه کاش سیر شتابان نمی گرفت

                    

خشکید چشمه‌های امیدی که داشتیم

باران نمی‌گرفت...نه، باران نمی‌ گرفت

 

دنیا دلش شکست برای من و تو آه!

ما دلشکسته‌ها که دعامان نمی‌ گرفت

                    

بی شک اگر که میشیِ چشمت نبود عشق

در من هنوز هم سر و سامان نمی‌ گرفت

 

مهرداد نصرتی



تو خواهی آمد






... سه   ...

چشمهایم باور نمی کنند 

آنچه را که می بینند 

بوی خاک بلند می شود 

تا به کمک چشمهایم بیاید   ..


صبح بود که رو به آسمان 

آرزو کردم 

تو را 

و 

باران را 

 

می بارد 

باران می بارد 

و تو خواهی آمد   !

 

این جوانه امیدیست 

که روییده کنج دلم   !

تو خواهی آمد 

با کوله باری از عشق 

برایم ارمغان خواهی آورد 

زندگی را 

تو خواهی آمد 

و من 

به اعجاز بوسه تو 

دوباره عاشق خواهم شد   !


دوباره عشق 

دوباره امید 

... زندگی 

و تو   . . .

 

.

.

مریم اکبری