یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته

هرچه دام افکندم،آهوها گریزان تر شدند
حال صدها دام دیگردر مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هرکجا پا میگذارم دامنی دل ریخته

زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته...

فاضل نظری

من ساده عاشقت شده بودم



هی ابر می‌شدم من و باران نمی‌ گرفت

باید شروع می‌شد و پایان نمی‌ گرفت

 

تصویر گیج زندگیِ با توام دریغ

از دور جلوه داشت ولی جان نمی‌ گرفت

 

من ساده عاشقت شده بودم ولی چه سود

وقتی که زندگی به من آسان نمی‌گرفت

                    

بین من و تو فاصله انداخت عاقبت

تقدیر از من و تو که فرمان نمی‌ گرفت

 

کیفیت عبور تو از من....من از تو ....آه   !

این گونه کاش سیر شتابان نمی گرفت

                    

خشکید چشمه‌های امیدی که داشتیم

باران نمی‌گرفت...نه، باران نمی‌ گرفت

 

دنیا دلش شکست برای من و تو آه!

ما دلشکسته‌ها که دعامان نمی‌ گرفت

                    

بی شک اگر که میشیِ چشمت نبود عشق

در من هنوز هم سر و سامان نمی‌ گرفت

 

مهرداد نصرتی



نبود تو


نبود تو
قصه نیست
حقیقت پاییز است
در حسرت و آه
نبود تو
تراژدی گام من است
به روی فرش زرد تنهایی
به گاه تنگ
نبود تو
حقیقت تلخ من است
در بی‌همراهی بازدم احساس
میان چشم‌انداز عریان درختان
و پاییز
جام شوکران خواهد بود
برای من
در نبود تو
به تمنای حضور


رضا نیکخو




اسم دلم


وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود



زنده‌یاد نجمه زارع





از دلت دورم

اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم

باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم  !

 یا گریه هایم را میان شعر میگویم

 یا مینوازد گریه را نت های سنتورم

یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است

یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم!

هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد

شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم

مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند

پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم

یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر

در بین باران های دلتنگی ش محصورم

شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت!

یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!

 

حانیه دری

وهم


هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم

 

من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم

که دست دلبر خود را به خواب می گیرم

 

امید من به وصالت ، امید آن مردی است

که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم

 

چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری

که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

 

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش

به قدر این که ببینم حباب می گیرم 

 

علی حیات بخش




قهوه


قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر    !

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست

می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین  روبرویم،وقت نیست

حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر


    ...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر

 

سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را

هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر

 

 

محمد حسین ملکیان



خواب پر راز


 

از خستگی روز همین خواب پر از راز


کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم


من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم


ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو


آزادگی و شیفتگی مرز ندارد


حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟


دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست


یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو


تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو؟


پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟


 

محمد علی بهمنی