نبود تو
قصه نیست
حقیقت پاییز است
در حسرت و آه
نبود تو
تراژدی گام من است
به روی فرش زرد تنهایی
به گاه تنگ
نبود تو
حقیقت تلخ من است
در بیهمراهی بازدم احساس
میان چشمانداز عریان درختان
و پاییز
جام شوکران خواهد بود
برای من
در نبود تو
به تمنای حضور
رضا نیکخو
زندهیاد نجمه زارع
اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم
باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم !
یا گریه هایم را میان شعر میگویم
یا مینوازد گریه را نت های سنتورم
یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است
یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم!
هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد
شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم
مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند
پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم
یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر
در بین باران های دلتنگی ش محصورم
شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت!
یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!
حانیه دری
هر آنچه پای درختانم آب می گیرم
فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم
من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم
که دست دلبر خود را به خواب می گیرم
امید من به وصالت ، امید آن مردی است
که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم
چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری
که در کنار تو هم اضطراب می گیرم
ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش
به قدر این که ببینم حباب می گیرم
علی حیات بخش
قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر !
پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر
قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست
می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر
صندلی بگذار و بنشین روبرویم،وقت نیست
حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر
...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت
هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر
ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس
ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر
عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم
عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی
زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر
حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت
مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر
سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را
هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر
محمد حسین ملکیان
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو
تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو؟
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
محمد علی بهمنی