یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه


گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه


هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست

خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه

تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه

قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه

شاعر:؟؟

تا بوده همین بوده نگاهی به نگاهی

تا بوده همین بوده نگاهی به نگاهی 
می افتد و میسوزد دل در تب آهی 

من را به تو این نذر و دعاها نرساندند 
ای کاش مهیا بشود گاه گناهی 

من لالم و این حجم ورم کرده دهان نیست 
زخمی است که وا میشود از عشق تو گاهی 

بر زلزله جا مانده کسی خرده نگیرد 
میترسد از دیدن هر سقف و پناهی 

لبخند بزن سرخ لب من که منوط است 
زیبایی هر تنگ به رقصیدن ماهی

حامد عسکری

اندوه

اندوه

کوچ نمی داند

آشیان می سازد وُ

پرواز

فراموشش می شود...

 
 سیما حجازی


صدایم کن

صدایم کن تا مرا در آغوش کشد زندگی

همانند پروانه ای سبک در آغوش گلبرگها

صدایم کن تا زیبا شود صدای زندگی

همانند خش خش برگ های پاییز بر سنگ فرش خیال

صدایم کن تا بند بند وجودم فدایت شود

آنگونه که حرف نامم را آوا میکنی

صدایم کن تا خشتی تازه نهم برین ویرانه

صدایم کن تا از قفس پرواز کنم سوی آسمان

صدایم کن…


همیشه حرفِ تو بوده

میانِ جمع رفیقان همیشه حرفِ تو بوده


تو هر زمان که بیایی حلال زاده حسابی





دلشوره های من زنان شهر را...




دلشوره ها دروغ نمی گویند
هر بار از سایه ی زنی
که مرا بیشتر از او دوست داشتی!،
ترسیدم
چندانی نکشید
که سایه ی سرش بر دیوار
تور درازی درآورد!...
شبیه سایه ی خنجر
در دست کاکا
بر پشت داش آکل
در دست تو و آن سایه ی تور به سر
بر پشت من

دلشوره های من زنان شهر را، عروس
زنان شهر را، مادر
زنان شهر را، عشق
می کنند!

و عشق می کند آینده
که مرا
آرزو به گور برده
در گور بخواباند

مهدیه لطیفی

سؤال‌های بیجواب


سؤال‌های زندگی
می‌‌مانند،
پیر و پیرتر می‌‌شوند،
و هیچ کاری نیز
از دستِ جواب‌های تازه و تازه تر
برنمی‌‌آید