خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم
با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم
انتهای جاده های بی تو بن بست است و من
از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم
جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت
حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم
من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام
از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم
زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که
جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم
هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت
خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم
سمانه میرزایی
هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد
از دل مـا نرود مهر و وفــا ، بدتر شد ...
مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم
و به جای تو، بگویم که شما ، بدتر شد
آسـمان وقـت قـرار من و تــو ابری بود
تـازه با رفتـن تـو وضـع هـوا بد تر شــد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطـه ها بد تر شـد
چاره دارو و دوا نیست،که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بد تر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشـق تـو را بدتـر شـد ...
شادی صندوقی
نه او با من
نه من با او
نه او با من نهاد عهدی، نه من با او
نه ماه از روزن ابری بروی برکه ای تابید
نه مار بازویی بر پیکری پیچید
شبی غمگین
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود
در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه
بامیدی که نومیدیش پایان بود
سیاهی های ره را بر نگاه خویش می بستم
و از بیراهه ها راه نجات خویش می جستم
نه کس با من
نه من با کس
سر یاری
نه مهتابی
نه دلداری
و من تنهای تنها دور از هر آشنا بودم
سرودی تلخ را بر سنگ لبها سخت می سودم
نوای ناشناسی نام من را زیر دندانهای خود بشکست
و شعر ناتمامی خواند
بیا با من
از آن شب در تمام شهر می گویند
ولی من خوب می دانم
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :
هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
پابلو نرودا
کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟
کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟
کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟
کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟
تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد
تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من
برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا
کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟
مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"
تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من
حسین زحمتکش
نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد !
کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را
پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد
چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست
که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می خواهد
تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد
اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد ؟!
سجاد رشیدی پور