یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

حس پنهان


هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند

می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز

کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!

در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر

ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!

هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!

هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...

آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست

حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!

خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها

باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."

"نجمه زارع"


چشم مست


چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است....


خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟...


خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود...


صید را زنده گرفتن هنر صیاد است!!



یک نفر آمد قرارم را گرفت


یک نفر آمد قرارم را گرفت


برگ و بار و شاخسارم را گرفت


چهار فصل من بهار بود ، حیف


باد پائیزی بهارم را گرفت


اعتباری داشتم در پیش عشق


 با نگاهی ، اعتبارم را گرفت


عشق یا چیزی شبیه عشق بود


 آمد و دار و ندارم را گرفت . . .


اشعار عاشقانه


گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو


اینجا تن بی جان بیا، زینجا سراپا جان برو


صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت


اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو


هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من


گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا حیران برو


در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده


گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو


امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم


جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو


امشب سراپا مستیم، جام شراب هستیم


سرکش مرا وَزْکوی من، افتان برو خیزان برو


بنگر که نور حق شدم، زیبایی ی مطلق شدم


در چهره ی سیمین نگر، با جلوه ی جانان برو.


                                                         سیمین بهبهانی



میخواهمت دیوانه جان....

دیـــوانگی ها گــرچه دائم دردسـر دارند

دیــوانه ها از حال هم اما ... خبــر دارند

آئیــنه بانو ! تجــربه این را نشان داده :

وقتی دعاها واقعـــی باشند اثــر دارند

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است

اصلا تمام قرص ها جز تو ضــرر دارند

آرامش آغــوش تو از چشم من انداخت

امنیتی که بیمـــه های معتبــر دارند

" مردی " به اینکه عشق ده زن بوده باشی نیست

مردان ِ قدرتمند تنهـــا " یک نفر " دارند

بهـــتر ... فرشته نیستم ؛ انسان ِ بی بالم

چــون ساده ترکت مــی کنند آنان که پـَـر دارند

می خواهمت دیوانه جان ! می خواهمت ... ای کاش

نادوستــانم از ســر ِ تو دست بــردارند

 امید صباغ نو



شعر

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

*

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

*

من عاشق چشمت شدم  نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

*

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

*

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

*

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی



بخت بد


هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید


بهر یک گل منت صد خار می باید کشید


من به مرگم راضیم ، اما نمی آید اجل


بخت بد بین ! از اجل هم ناز می باید کشید ...



عشق


عشــــــــــــــــــــــق تنها سهم مرغ عشق نیست


می‏توان عاشــــــــــــــــــق شد و گنجشک زیست