یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

در حالیکه...

همیشه در حالی که...

یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!

یه عالمه اشک توی چشماته!

یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...


باید بگی : خب دیگه... واسه همیشه خدافظ ...!



مترسک

مَـترسَـک ، حــرف ِ [כلت] را خوب میـכانَـم !!


میــכانَـم [כرכ] כارכ ٬ باشے ُ


و [وجوכت]
را هیـچ بــכانـَنـכ!!

این روزها را تنها باید قدم زد.

این روزها را تنها باید قدم زد.

تا انتهای ناکجا آباد.

 می‌دانم که انتهای این گام‌های سردرگم و دلتنگ

به جایی نمی‌رسد،

می‌دانم که این آشفتگی به این زودی‌ها

رخت نمی‌بندد،

 می‌دانم که هوای این روزها

لعنتی‌تر از هر روز و لحظه‌ی دیگری‌ست.

اما ما باید آنقدر بمانیم تا برسیم،

 آنقدر قدم بزنیم تا به یک آبادی برسیم

و آن وقت تمام این حس ِ گنگ زندگی

پاک می‌شود از لحظه‌ها.

حالمان که بد است،

اما همین که به هم می‌گوییم خوبیم

یعنی توان ِ خوب شدن در ما هست.

 ما باید برویم تا برسیم و این انگار تنها راه ما است…





خسته ام

خسته ام

تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛


گاه گاهی هق هق تنهایی هایم

سکوتم را میخراشد و نقشی از یادگاری میزند


یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد

هیچ کس جز خــــــــــدا!



... و این منم

و این منم

 

زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد


مرگ انسان

داروگ نخـــوان

فریاد نزن آواز طراوتت را

شهر،شهر مردگان است.


باران نبار

داد نزن صلابت عشقت را

قصه،قصه مرگ انسان است.



تطاهر


شهـرِ مـن جاییــست که ،

مردمــانـش همــه فَــردند

فقـط گاهــی از تــرسِ جریمــه ،

تظاهُـــــر به زوج بـــودن مــی کننــد . . . !