یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

شاعر؟؟؟


مرا کم دوست داشته باش اما...!

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش !

 

این وزن آواز من است :

عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود

من سرمای تو را نمی خواهم

و نه ضعف یا گستاخی ات را !

عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد

گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد 

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش !

این وزن آواز من است :

اگر مرا بسیار دوست بداری

شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار

تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !

من به کم هم قانعم

و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام

دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش !

 

 

 

"امیلی دیکنسون"




سوء تفاهم




با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. 

همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. 

اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ 

اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود.

می‌خواست حرف بزند.

 می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.

تصمیم داشت دیگر برای همیشه خود را از این آشفتگی نجات دهد. 

شاخه گلی خرید و مثل همیشه در انتظار نشست. 

تمام وجودش را استرس فرا‌ گرفته‌بود.

مدام جملاتی را که می‌خواست بگوید در ذهنش مرور می‌کرد. 

چه می‌خواست بگوید؟

 آن همه شوق را در قالب چه کلماتی می‌خواست بیان کند؟

در همین حال و فکر بود که ناگهان تمام وجودش لرزید. 

چه لرزش شیرینی بود.

بله خودش بود که داشت می‌آمد.

دیگر هیچ کس و هیچ چیزی را جز او نمی‌دید. 

آماده شد که تمام راز دلش را بیرون بریزد.

یکدفعه چیزی دید که نمی‌توانست 

باور کند. یعنی نمی‌خواست باور کند.

کنار او، کنار عشقش، شانه به شانه اش شانه یک مرد بود.

 نه باور کردنی نبود. 

چرا؟ چرا زودتر حرف دلش را نزده بود.

در عرض چند ثانیه گل درون دستش خشک شد. 

دختر و پسر گرم صحبت و خنده از کنارش رد شدند

 بی‌آنکه بدانند چه به روزش آورده‌اند.

 نفهمید کی و چگونه از دانشگاه خارج شده‌است.

وقتی به خودش آمد روی پل هوایی بود و داشت به شاخه گل نگاه می کرد.

شاخه گل را انداخت و رفت.

تصمیم گرفت فراموشش کند. تصمیم سختی بود. 

شاید اگر کمی تنها کمی به شباهت این خواهر و برادر دقت می‌کرد

 هرگز چنین تصمیم سختی نمی‌گرفت.


در سایه ی یک نگـــاه

در سایه ی یک نگـــاه

گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا

گاهی می توان غرق بودن شد
در حجم بودن عـشــق

گاهی می توان هیچ شد
در اوج یک آسمان مـهـــر

گاهی می توان از هزاران قله گذشت

می توان در هجوم تمام هستها نیست شد

و در برابر تمام نبودنها به یک بـــودن بالید


بادبادک

چون بادبادک
کودکی هایم در باد
می پیچد
خیالم
به گرد
روزهای خوب ....

از دور تو را دوست دارم

از دور تو را دوست دارم
بی هیچ عطری
آغوشی
نوازشی
و یا حتی بوسه‌ای
تنها
دوستت دارم
از دور …

تب تو

پنجره دلم را باز گذاشتم تا هوایش عوض شود..
هوای تو زد هواییش کرد !
هوا به هوا شد .. سرما خورد ..
تب کرده .. تب تو .. خیــــــــــــــلی درجه
دکتر هم نرفتم ..
دلم میخواهد خود درمانی کنم .
کدام داروخانه تو را دارد ..؟؟!
کمیابی ......
من هم که نسخه ندارم !!
ولی حالم وخــیم است .
امان از این تحریم ها که وضع کردی؛
پاک تو را نایاب کرد !
بیا مذاکره کنیم ...
قلبم سه برابر شده ..!



آدمی ست دیگر

خب آدمی ست دیگر
دلش تنگ می‌شود
حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده
الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمی‌کنی
از همانجا که گم می ‌شوند
تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند
اما این تویی که توی آمدن یکی‌شان گیر می‌کنی و
وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود...!

"مهسا ملک مرزبان"


زنهای عاشق

زنها نمی میرند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
درون زمان ، اتاق ، خانه می مانند
زنهای عاشق بسترشان پهن می ماند
آغوششان باز
زنهای عاشق نمی میرند
تنها چشمانشان را می بندند
نفس نمی کشند
قلبشان را نگه می دارند
تا چشمان تو باز بماند
نفسهای تو را بشنود
وقلب تو بزند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
حول و حوش جهان یک مرد ..