یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

گورم را گم می کنم !

گورم را گم می کنم !!


اما ...


خانۀ تو را هرگز



همه کار میکنم!

من

می‌‌توانم با چاقوی آشپزخانه تهدید ات کنم

تا پاسخِ هزار سؤال را

دانه دانه

از حلقوم ات بیرون بکشم

یا می‌‌توانم خانه را به آتش بکشم

و اولین عکسِ سه بعدی سوختن ات را

در بیلیبورد‌های شهر

رونمایی کنم

من همه کار می‌‌کنم

با چهار لیتری پر از بنزین

خاندان ا ت را بسوزانم

و یا در میدان‌های شهر

لباست‌هایت را قیچی کنم

تازه !

من یک کارِ دیگر هم بلدم

اگر دیر به خانه بیایی

گریه می‌‌کنم !


{ بهرنگ قاسمی }

لب

چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب

کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب


تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم

نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب


"بودا" دل من است که تخریب می شود

بوسه است مرهم دل ومرهم گذار: لب


می رقصمت چنین که تویی در نواختن

نی : لب، کمانچه : لب، دف و چنگ و دوتار: لب


در حسرتم که اول پائیز بشکفد

بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار - لب



سیده کبری موسوی قهفرخی



یلدا


خوب می‌دانم قماری بیش این دنیا نـبود


من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام


سرد می‌آید به چشم مست من چشمت و باز


از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام . .


دو جام...


دو جام قبل و ... دو تا بعد کار می چسبد...

دو جام بعد در آغوش یار می چسبد


همین که مست شوی... حس کنی که خوشبختی

در اوج تلخی این روزگار می چسبد


مرا بخواه و به من چای و بوسه وعده بده

قرار تو به من بی قرار می چسبد


بچنگ جسم مرا عاشقانه ... چون شیری

که ناگهان به گلوی شکار می چسبد


چقدر مست در آغوش بودنت خوب است

چقدر بوسه ی بی اختیار می چسبد


مرا رها کن و بگذار منتظر باشم...

برای بوسه کمی انتظار می چسبد


مهتاب یغما


قمار

کنار خاطرات خود بچین میز قمارم را


دوباره شرط میبندم به پایت روزگارم را


مهتاب یغما


مسیر زندگی


ما در مسیر زندگی با هیچ کس به طور اتفاقی روبرو نمیشویم،

همه ی آدمها با دلیل وارد زندگی ما میشوند...!

 

بهومیل هرابال 


قرار


بیا قرار بگذاریم هر چند شنبه


در خوابی


خیالی


جایی


یک دلِ سیـر


هم را ببینیم




ترس

من نشستم بروی

می بخری

برگردی

ترسم این است

مسلمان شده باشی جایی


 

مهدی فرجی



درخت


درختی که منم


برگ‌هایش را ریخت


تا تو


ماه را از میان شانه‌هاش


تماشا کنی.

 

علیرضا روشن