یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

نترس جانم


نترس جانم

این پرنده بامشتى دانه؛

اهلى هیچ دلى نمیشود

وقتى پروازرا

فقط درآسمان توآموخته....



سیب




سیب که هیچ


تمامی باغ را می چینم

اگر در تبعید گاهمان

فقط مـــــن و تــــــو باشیم ...








فقط خودتــــــ

نه بـادهـایی کـِ بوی ِ پیـراهنت را می آورنـد می خواهمـ
نـه خوابــــِـــ تو را
دیدنــــــــ خودتــــــ را میخواهمـــــ
خودت یعنـی تــــــــو
نـَ در قابــــ ِ کوچکــ ِ کنـار ِ میـــز
نـ پشت ِ شیشـ ِ ی مانیتــور
فقط خودتــــــ !!!!!!!



دوباره دلتنگ می شوم


سکوت که می آید در دلم دلهره ای به پا میکند

انگار کسی بی صدا نامت را صدا می زند و من

دوباره دلتنگ می شوم

کاش بیشتر صدایت میزدم

کاش بیشتر پاسخم میدادی

کاش بیشتر می گفتی،

کاش بیشتر می شنیدم،

بیشتر می دیدم،

بیشتر دوستت میداشتم

ای کاش بیشترزندگی می کردیم

وکاش و ای کاش و لعنت بر این کاش ها

که سکوت را زهر می کند بر دهانم!

و وای بر آن لحظه که خاموشی بر این سکوت همراه شود

دیگر انگار و گویی و ای کاش هیچ

همه توست

خاموشی در دل سکوت خنجر نبودنت را بر دلم می زند و

همه تو را میبینم،همه تورا می شنوم،همه تورامی خوانم

همه تو میشوی!

تو که خودت را در آینه می نگری

تو که به من خیره می شوی

تو که قهوه می نوشی

تو که سلام می کنی

تو که به خواب میروی

نه،به خواب نه،تو که می روی!

تو که تمام می روی و

من که بی هیچ میمانم

از این است که من همه

دلداده سکوتم،عاشق خاموشی،دیوانه هیچ

 


فاطمه مهدوی



مست مست

حالش خراب بود، سرش گیج و مست مست

آمد  دوباره  روی  همان  بالـکن  نشست


یک دور به تمــام خیــابــان نگــاه کرد

به جفت های مسخره ی دست توی دست


لبخند زد بــه هر که دلش  را  فروختــه

لبخند زد به هرکه شبیه خودش شکست


آغـوش  بــاز  کــرد  و  تنش  را  بــه  بــاد  داد

حس کرد مثل سایه اش امشب سبک شده ست


راضــی نشد پرنده ی کوچک...وبالـــکن

دیگر برای بال و پرش پست پست پست



بارید تا دمـادم صبـــح و کسـی ندید

بد مستی قشنگ جوانی غزل پرست


صبـــح  آسمــان  برای  پریدن  زلال بـــود

آماده شد دل از همه ی بیت ها گسست...


اشکی چکیدو...آه چقدر آشناست این-

دستی که پلک های مرا عاشقانه بست

 

 

فروغ تنگاب جهرمی





عشق حقیقی

عشق حقیقی


داستان رومئو و ژولیت نیست که


با هم از دنیا رفتند


بلکه حکایت مادر بزرگ و پدر بزرگ است که


به پای هم پیر شدند