یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

هر خواستنی...


گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست


                     حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

                      دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!


بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایقت را بشکن ! روح تو دریایی نیست


                       آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

                       آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست


آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست!!


                   خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

                  گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست



 فاضل نظری








مست مست

حالش خراب بود، سرش گیج و مست مست

آمد  دوباره  روی  همان  بالـکن  نشست


یک دور به تمــام خیــابــان نگــاه کرد

به جفت های مسخره ی دست توی دست


لبخند زد بــه هر که دلش  را  فروختــه

لبخند زد به هرکه شبیه خودش شکست


آغـوش  بــاز  کــرد  و  تنش  را  بــه  بــاد  داد

حس کرد مثل سایه اش امشب سبک شده ست


راضــی نشد پرنده ی کوچک...وبالـــکن

دیگر برای بال و پرش پست پست پست



بارید تا دمـادم صبـــح و کسـی ندید

بد مستی قشنگ جوانی غزل پرست


صبـــح  آسمــان  برای  پریدن  زلال بـــود

آماده شد دل از همه ی بیت ها گسست...


اشکی چکیدو...آه چقدر آشناست این-

دستی که پلک های مرا عاشقانه بست

 

 

فروغ تنگاب جهرمی





وهم


هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم

 

من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم

که دست دلبر خود را به خواب می گیرم

 

امید من به وصالت ، امید آن مردی است

که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم

 

چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری

که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

 

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش

به قدر این که ببینم حباب می گیرم 

 

علی حیات بخش




قهوه


قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر    !

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست

می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین  روبرویم،وقت نیست

حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر


    ...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر

 

سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را

هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر

 

 

محمد حسین ملکیان