یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

خسته ام... اما...!



خسته ام  

اما  

نه به اندازه ای که  

چشم های تو  

 نتواند کلاه سرم بگذارد 

و دوباره

عاشقم کند


خسته ام  

اما نه آنقدر  

که بوسه های آرامش 

نگاهت 

نتواند

در لحظه لحظه های تنم 

رسوخ کند!


دلگیرم 

اما نه آنقدر 

که خنده هایت  

قادر نباشند 

 قطبی ترین یخ های هزار ساله  را

در وجودم  

آب کنند!



 محمد توحیدی چافی


خسته ام میفهمید؟!


خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.


خسته از منحنی بودن و عشق.

خسته از حس غریبانه این تنهایی.


بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.


بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.

همه عمر دروغ،


گفته ام من به همه.

گفته ام:


عاشق پروانه شدم!

واله و مست شدم از ضربان دل گل!


شمع را میفهمم!

کذب محض است،


دروغ است،

دروغ!!


من چه میدانم از،

حس پروانه شدن؟!


من چه میدانم گل،

عشق را میفهمد؟


یا فقط دلبریش را بلد است؟!

من چه میدانم شمع،


واپسین لحظه مرگ،

حسرت زندگیش پروانه است؟


یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!

به خدا من همه را لاف زدم!!


بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!

باختم من همه عمر دلم را،


به سراب !!

باختم من همه عمر دلم را،


به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!

باختم من همه عمر دلم را،


به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!

بخدا لاف زدم،


من نمیدانم عشق،

رنگ سرخ است؟!


آبیست؟!

یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!


عشق را در طرف کودکیم،

خواب دیدم یکبار!


خواستم صادق و عاشق باشم!

خواستم مست شقایق باشم!


خواستم غرق شوم،

در شط مهر و وفا


اما حیف،

حس من کوچک بود.


یا که شاید مغلوب،

پیش زیبایی ها!!


بخدا خسته شدم،

میشود قلب مرا عفو کنید؟


و رهایم بکنید،

تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟


تا دلم باز شود؟!

خسته ام درک کنید.


میروم زندگیم را بکنم،

میروم مثل شما،


پی احساس غریبم تا باز،

شاید عاشق بشوم!!



شاعر:؟


خسته ام

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنود یک نفر از نامزدش دل برده

مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی

که به پرونده ی جرم پسرش برخورده

 

خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ

بین دعوای پدر مادر خود گم شده است

خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق

که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است

 

خسته مثل پدری که پسر معتادش

غرق در درد خماری شده فریاد زده

مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس

پسرش پیش زنش بر سر او داد زده

 

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم

دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است

مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند

زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

 

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه

که کسی غیر پرستار سراغش نرود

خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که

عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود

 

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید

غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است

شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید

در پی معجزه ای راهی مشهد شده است

 

علی صفری


می خواهم نباشم



می خواهم نباشم

 کاش سرم را بردارم و برای یک هفته

 در گنجه ای بگذارم

 و قفل کنم!

 در تاریکی یک گنجه خالی

 و روی شانه هایم،

 در جای خالی سرم

 چناری بکارم

 و برای یک هفته،

 در سایه اش آرام بگیرم...!


خسته ام


خسته ام


بیا برای من کتاب بخوان


برای من چایی بخور و کمی برای من بخواب


من هم برای تو میمیرم !



خسته ام

از پرسه های های گاه و بیگاه در خیابان های شلوغ خیال با تو خسته ام

احتیاج دارم به استراحتی کوتاه

اگر هجوم رویای تو دست از سرم بردارد