آیینه

امروز

آیینه

حزن

چهره ام

را

تاب

نیاورد

شکست

و

من

ماندم

و

هزار

تکه

تنهایی

!

سرزنش

حالی که پریشان است !

احتیاج به آرامش دارد ؛

نه سرزنش ....

کاش می فهمیدند ... !!!

تنها دارایی من

!! .. مـטּ آرومــــمـ .. !!

[ .. ولـﮯ قــــانــــونـــاً .. ] !! .. مـטּ בاغــ✘ــــونــــمـ .. !!

حرف

اینقدر حرف هایت را نپیچان

یک نفر خودش را

به سادگیت آویخته!

درک تو تا درد من!!!

دردم

این

است

که

درکت

به

دردم

نمی رسد …!

برگ های پاییزی

* برگ های پاییزی

سرشار از شعور درخت اند

و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند

آرام قدم بگذار ….

بر چهره ی تکیده ی آن ها

این برگها حرمت دارند.

پاییز

* تنهایی

نام دیگر پاییز است

هرچه عمیق تر

برگ ریزان خاطره هاتْ بیش تر...

حوا

هیچ وقت هیچکس ندانست

.

.

.

.

.

.

.

شاید شیطان عاشق حوابود 

درد فراق

خداوندا مرا غرض ز نماز آن بود

که پنهانی حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

وگرنه این چه نمازی بود

که من باتو با اشارت ابرو و سر میخوانم

اشک

کدامین چشمه سمی شد؟که اب از اب میترسد....

و حتی ذهن ماهی گیر از قلاب میترسد....

گرفته دامن شب را سکوتی انچنان مبهم.......

 که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد.....!!!