دلتنگی ...

گفتند
دلتنگی هایت را به برگ بسپار
پاییز، می ریزد.

سپردم.

اما ندانستم درخت دلتنگی های من
کاج است.

????


 

صدایم کن

صدایم کن تا مرا در آغوش کشد زندگی

همانند پروانه ای سبک در آغوش گلبرگها

صدایم کن تا زیبا شود صدای زندگی

همانند خش خش برگ های پاییز بر سنگ فرش خیال

صدایم کن تا بند بند وجودم فدایت شود

آنگونه که حرف نامم را آوا میکنی

صدایم کن تا خشتی تازه نهم برین ویرانه

صدایم کن تا از قفس پرواز کنم سوی آسمان

صدایم کن…

درخت

درختی که منم

برگ‌هایش را ریخت

تا تو

ماه را از میان شانه‌هاش

تماشا کنی.

 

علیرضا روشن 

پاییز

درخت باشی و

برگ های اندوهت

انبوه؛

برگ برگ که می ریزد

عاشق پاییز می شوی...

آرام شده ام

آرام شـــــده‌ام...

مثـــــل درخـــــتی در پـــاییز...

وقتـــی تمام برگـــــــ هایش را...

بـــــاد... برده باشد...!!!!