یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم


ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی باترس هایم روبرو باشم


ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم


ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تابوده من از ترس مردن خودکشی کردم


من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند


دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند


من خسته ام ازاینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند


حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رودخسته ای بودند


بازخم هایت برتنم می میرم اما باز
ازتو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد


درمن پس ازتو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی ازاین بدتر نخواهد کرد


صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید


غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید


آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز


یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز


رویا باقری


من و تنهایی من ، دست در دست ..

من و تقدیر سردم دست در دست
چه فرقی می کند هشیار یا مست ؟!

تو رفتی روح من مرد و تنم ماند
وجسمی که نمی دانم چرا هست !

من این جا ماندنم ناچاری ام نیست
که ترجیح قراری بر فرار است ...

خیالم فتح اوج قله ها بود !
چرا چشمان تو پای مرا بست ؟

مرا در من شکست و گوشه ای ریخت
غرور سنگی کوهی که نشکست

هزار آب از سرم حالا گذشته
هزار آب از سر این دره ی پست ..

پلان آخر این قصه این است :
من و تنهایی من دست در دست ..


{ رویا باقری }