به او گفتم: چون ب دیار یارم میروی ب اوبگو"دوستش دارم"و منتظرش می مانم،
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت:
"دوستش بدار" ولی منتظرش نمان...!!
مرا دیــــــوانه نامیدند...
به جرم دلدادگی هایم،
به حکم سادگی هایم،
مرا نشان یکدیگر دادند و خندیدند!!!
مرا بیمار دانستند...
برای صداقت در حمایت هایم،
نجابت در رفاقت هایم،
نسخه تزویر را برایم تجویز کردن