یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد


ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد

دیشب صدای تیشه از بیستـون نــیامـد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم از بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد


حزین لاهیجی



پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگ ریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

سید مهدی موسوی


ای غزلهای نگاهت همه قربانی عشق

ای غزلهای نگاهت همه قربانی عشق
دعوتم کن تو شبی باز به مهمانی عشق

با من از سبزی احساس خودت حرف بزن
در قدمهای بلند شب یلدائی عشق

من که از خاصیت درد خبردار شدم
می نشینم همه شبها به غزلخوانی عشق

باید از حادثه تا عشق قدم بگذاریم
تا بدانیم دلیل غم پنهانی عشق

تا میان من و تو فاصله ها حیرانند
مختصر می کنم این قصه ی حیرانی عشق

بعضی دردها گفتنی نیست رفیق‌‌...


باور کن بعضی دردها گفتنی نیست رفیق‌‌...


نگو محرم نمیدانمت!!!


نه....


تو مَحرم ترینی بر من....


اما بعضی دردها گفتن ندارد....


مرور بعضی دردها آنقَدَر درد دارد که تکرارش حتی برای خودم هم سَنگین است...


آنقَدَر سنگین که به زانو می اندازد مرا...


بغض چشمانم را که دیدی بغض نکن...


لرزش دستهایم را که دیدی هیچ نگو... فَقط دستم را بگیری کافیست...


هیچ نگو...


بعضی دردها با دلداری سَبُک نِمیشوند... بِخُدا بیشتر دردم می آید...


بعضی دردها بــــــــ ـــــَد دردی هستند رِفیق..بد دردی...



میراث خانوادگی ما

باران میراث خانوادگی ما بود .

کوچک که بودم…

از سقف خانه ی ما میچکید

 بزرگ که شدم. . . .

از  ” چشمانم “