یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

نقـــد می خــواهـمــت . . .



آنقـدر نیستـی

کــه گاهــی حـــس مـی کنـم

عشــق را نسیـه به مـن داده ای

بی تـابــم !

نقـــد می خــواهـمــت . . .





نبودن تو را...

بیهوده نقاش بوده ام این همه سال!

به چشم هایت که می رسم، قلم موها خیس می شوند!

به لب هایت که می رسم، دستم می لرزد!

رنگها می گریزند و قابها خالی!

تنها، نبودن تو را...

به دیوار زندگی ام می کوبم!













تو...

تو مثل چشم دریا عاشقى و پاک و بارانى

و من یک تکه از دریا ؛ ولی نمناک و طوفانى

به یاد چشم هاى تو تفأل مى زنم امشب

ببینم مى روى آخر از اینجا یا که مى مانى

تو رو جان همانى که جدایت کرد از چشمم

همین امشب بیا در کلبه ى سردم به مهمانى

عجب روز قشنگى بود روز آشنایى مان

چه شد حالا که از آن انتخاب خود پشیمانى؟

همه بُردند از خاطر مرا ؛ من ماندم و چشمت

تو هم رفتی و یادت رفت نام ِ من به آسانى

 چه زود از یاد بُردى آن قرار روز اول را

همان که قول دادى این پریشان را نرنجانى

اگر چه رفته ای و بار دیگر بر نمى گردی ؛

ولى دیوانه ات هستم ، خودت هم خوب مى دانى

تمام شمعدانى ها برایت اشک مى ریزند

دلت آمد دل گل هاى باغم را بلرزانى ؟

و عادت درد سنگینى ست وقتی اوج مى گیرد

به من عادت نکردی ، طعم حرفم را نمى فهمى

تماشا مى کنم این قصه را زیباى من ، امــا

خُـدا را خوش نمى آید که این دل را بسوزانى

 

مریم حیدرزاده





ای دوست



بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست

 

بگذار دستهای تو با گیسوان من

سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

 

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق

چیزی که دیر می برد از آدم آبروست

 

آزار می رسانم اگر خشمگین نشو

از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست

 

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد

ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

 

آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر     !

بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست

 

مژگان عباسلو


معما

طرح آغوش تو ای دوست، معما دارد   !!

اینکه تنها، به اندازه ی من، جا دارد

اینکه لبخند تو را، بوسه ی من می شکند

اینکه موی من و دستان تو معنا دارد

یک شب از مهر، مرا مهلت بودن بسپار

تا ببینی غزلم با تو سخن ها دارد

نوبهار است و شبانگاه اگر کوتاه است

شب من با تن تو معنی یلدا دارد

قصه های تب پنهان مرا می شنوی

چشم های تو، مرا، قصد مدارا دارد

آه، امروزم اگر رفت، و دیروزم.... هیچ

لب من با لب تو صحبت فردا دارد

من جهان را همه آیینه ی چشمت دیدم

مثل ابری که نظر بر دل دریا دارد

باز باران پر از خاطره ای می بارد

لحظه هایم عطش خشکی صحرا دارد

من بیابانم و تو از دل باران خزان

وَه که روییدنِ من از تو تماشا دارد

چشم های تو مرا می شکفد... می بینی؟!!

چه غریبانه دلم با تو تمنا دارد....

اینکه آغوش تو اندازه ی من، وا شده است

چه کسی دید، که آغوش تو، من را دارد...؟؟؟!!!!


عاطفه جولانی





جاده هنوز خیس است



جاده هنوز خیس است

و

من همچنان می روم

به خیال رد پای اشکهایت

ولی تردید مرا زجر می دهد

نمی دانم این خیسی اشکهای توست

یا

خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من . . .



دست سرنوشت


دست سرنوشت را . . .


 بـــــــایـــــــد قطــــــع کـــــــــرد . .


 او دزد " آرزوهـــــــــای " مـــن اســـــت !



دلم..


دلم پرواز می خواهد


دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد


دلم آواز می خواهد


دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد


دلم بی رنگ و بی روح است


دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد !




خسته ام

از پرسه های های گاه و بیگاه در خیابان های شلوغ خیال با تو خسته ام

احتیاج دارم به استراحتی کوتاه

اگر هجوم رویای تو دست از سرم بردارد