یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

گر نمی دیدی مرا دیگر نمی دیدی مرا...!

خوب کردی وقت رفتن آمدی دیدی مرا
گر نمی دیدی مرا دیگر نمی دیدی مرا...!

"هلالی جغتایی"

می روی که خوشبخت شوی

می روی که خوشبخت شوی
و من
حال کودکی را دارم
که نخ بادبادکش پاره شده...
مانده
برای اوج گرفتنش
ذوق کند
یا برای از دست دادنش
گریه...!

"محسن حسینخانی"

اثری نمانده از من، به جز این دو دست خالی

اثری نمانده از من، به جز این دو دست خالی
نه ترانه ای نه شعری نه تبسمی نه حالی

تو کجای قصه هایی که ندارمت نشانی
ز کرم عنایتی کن بگذر از این حوالی

به چه خوش کنم دلم را؟ به توهم و خیالات؟
نه به دیدنت امیدی نه به بودنت وصالی

شب و روز در عبورند و فقط خدای داند
که چقدر خسته ام من ز گذشت این توالی

اگر آه بود و حسرت تو ببخش نازنینم
همه چیز بی تو سخت و همه چیز با تو عالی.

سرت که درد نمی آید از سوالاتم؟

سرت که درد نمی آید از سوالاتم؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم

چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟

بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه... مدتی است که تغییر کرده حالاتم

چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب درآیند احتمالاتم

تو محشری به خدا، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی، من از محالاتم

چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم

دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم

مهدی_فرجی

ﭼﺮﺍ نمی آیی ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ

ﺗـــﻮ
ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ..
ﭼﺮﺍ نمی آیی ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﻧﮕﺎﻩ،
ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﮐﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ..!
.
حافظ ایمانی

او آمده است

گفت :
پلک بر پلک که بگذاری می آیم
او آمده است
من پلک بر پلک گذاشته ام
ونمیبینم.....

علیرضا روشن

قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان

قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش؛ ولی اصرار، نه...

گه مرا پس می زنی؛ گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است؛ افسار، نه...

شهریار

عشق را بهانه کردم...

عشق را بهانه کردم
برای رسیدن به تو
تورا از دست دادم
عشقت ماند
بهانه ای شد
برای
همیشه گریستنم
ودیگر مجال
عاشقی
پیدا نشد

مهردادشیاسی

بی تو غریب مانده ام

بی تو
غریب مانده ام
و از تنهایی
پیراهنی دوخته ام
با جیب هایی بزرگ
که دستانم درونش
گرم نمی شود که نمی شود

"من و تو"
مگر چند هجا
از هم فاصله دارند
که "ما " اینچنین
از هم دور افتاده ایم

سردم است
خود را
در آغوش می گیرم
و روی پای خسته ی شب
با پلک های باز می خوابم

غریب مانده ایم
غریب یعنی من
غریب یعنی تو
غریب یعنی
دل هایی که هرگز به هم نرسید

سارا قبادی

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

آنقدر ترسیدم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!

زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاااد از چشمم، ولی مو برنداشت!

حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من ...به جز "قیصر" نداشت!


قیصر امین پور