یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...


نامه ای دارم من...
که بدستش بدهی...


داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...

درب چوبی که به رویش با تیغ...
شعری از من...
اینچنین حک شده است...

"برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"...

خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"

بعداز آن لحظه که در کوبیدی...
سرخود بالا کن...

وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...

پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید..
که به در زل زده است...

نامه را داخل آن خانه بینداز و برو...
اوخودش می آید...نامه را میخواند...

تو همان روز که آن نامه بدستم دادی...
من به راه افتادم...
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم...

وارد کوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ی عشق تو بود...

باهمان رمز که یادم دادی...
درب را کوبیدم...

وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم...
هیچ کس پنجره را باز نکرد...

بازهم با تردید...
روی در کوبیدم...

پیرمردی آمد در برویم  وا کرد...
باصدایی نگران گفت به من...

که طبیبی آیا..؟ یا طبیب آوردی..؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...

گفتم آری که به درمانش من...
نامه ای از بر یار آوردم...

گفت داخل شو...
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد...

دخترک کنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...
باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد...

من به سویش رفتم...
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش...

لحظه ای معجزه ای دیدم من...
که پس از لمس همان نامه تو...

دخترک چشم خودش را وا کرد...
وبه آن نامه کمی خیره شد و....

باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد....

خواست با تو بگویم این را...
که سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است...

نامه از دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...
نم نمک چشم از این دنیا بست...

من به چشمان خودم دیدم که...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...

و تو اما اینجا...فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"

#مسعود_محمدپور

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی

 

که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من

معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی

 

صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان

جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی

 

تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا

تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی

 

پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم

نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!

 

دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی

به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی

 

تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی

و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی

 

همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم

گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی

 

"امیر طاهری"



سلام هایی در کیف پستچی



کیفِ پستچی

جای "سلام های من به تو" نیست!

این حرف هااین بوسه هااین باده ها

بی واسطه گیرا ترند...!

مهدیه لطیفی

روزی از اینجا میروم..

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم.. 

با خیال او ولی تنهای تنها میروم... 

در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی.. 

شاید او حتی بگوید لایق من نیستی.. 

مینویسم من که عمری با خیالت زیستم.. 

گاهی از من یاد کن، حالا که دیگر نیستم...

نامه


امشب باز هم پستچی پیر محله نیامد


یا باید خانه مان را عوض کنم یا پستچی را!!!


تو که هر روز برایم نامه می نویسی مگر نه؟؟؟