یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

شوکران

شوکران گیاهی است سمی,
 بیخ و ریشه آن سمی است.

 ولی در عین حال،
 برای تسکین دردهای سرطانی داروییست مفید.
 
هم درد و هم درمان,
هم زخم و هم مرهم,
هم نیش و هم نوش,
هم مرگ و هم جان

و این چیزی است که گاهی ما آدم ها
 به آن دچار هستیم.
 
زخم می زنیم، درد تولید می کنیم،
می شکانیم و می کشیم.

ولی در عین حال مرهم هستیم،
هم دردیم، ترمیم می کنیم و جان می دهیم.
 
حکایت غریبی است زندگی ما آدم ها.

بریده کتاب :جان و شوکران
    نویسنده : بهاره حسنی


اگر مرا دوست نداشته باشی

اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز می‌کشم و می‌میرم

مرگ نه سفری بی‌بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن

مرگ دوست نداشتن توست

درست آن موقع که باید دوست بداری

 

رسول یونان


به کجا پناه ببرم!!؟؟

وقتی روزگار مرا فراموش می کند

دیگر امیدی برای آینده نیست


زندگی را به دست فراموشی می سپارم


زیرا که زندگی سالهاست مرا فراموش کرده


شادیها را در تاریکی دفن کرده ام


تا بتوانم در کنار غم ها به آرامش برسم


چراغ سیاه تنهایی را در اتاقم گذاشته ام


و تاریکی و تنهایی تمام فضای اتاقم را پوشانده است


سالهاست که دیگر صدای خودم تنها صدای ماندگار گشته


زمزمه های لزران و اشکهای ریزان


دیگر حتی تعره هایم شنیده نمی شوند


به انتظار نشسته ام اما از انتظار نیز خسته شده ام


مرگ نیز مرا لایق بردن نمی داند


خدایا به کجا پناه ببرم!!؟؟
          


مرگ زندگی

نبودن هایی هست که

هیچ بودنی جبرانشان نمی کند...!

غم هایی هست که

هیچ شادی نابودشان نمیکند...!

اویی هست که دیگر

هیچ کس برای تو او نمی شود...!

حتی خودش!!!

و اینجاست که

همه کار میکنی جز زندگی...



زمان مرگ ...

آدمها از مریضی نمیمیرند،


یا از تصادف،


آدم ها وقتی تنها میشوند میمیرند...



بعد از مرگم

اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند که آن وجودی را که زمانی با تو میدیدند که بود؟

بگو


دنیایی از عشق بود که به خاطر حسرت کرانه عشق جوش وخروش میکرد

بگو


دیوانه ای بت پرست بود که بتش را دیوانه وار دوست می داشت 

بگو


اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز دیده ی من آشیان نداشت

بگو


بگو برای اندک زمانی با من بود ولیکن تا آخرین لحظه هایش می گفت :
                   
            دوستت میدارم


برای با تو بودن


بــرای بـودن بـا تــو کـــولــه بــارم را بستـــه ام


حتـــی بــه قیمتـــــــ


سفـــری بــه درازای مــــرگـــــــــــ



مرگ انسان

داروگ نخـــوان

فریاد نزن آواز طراوتت را

شهر،شهر مردگان است.


باران نبار

داد نزن صلابت عشقت را

قصه،قصه مرگ انسان است.



دلم می خواهد بخوابم

دلم می خواهد بخوابم…..

مثل ماهی تنگ که چند روزیست روی آب خوابیده است…